دکتر محمدرضا علیزاده امامزاده :
بسیجی بودن؛ حسی متفاوت
استادیار دانشگاه و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر ارومیه
یادداشت
بسمه تعالی
یک روز در حالی که از محوطه دانشگاه به سمت کلاس درس می رفتم صدای گریه و فریاد کودکی مرا به خود جلب نمود، همانند همه افراد حاضر، به سمت کودک شتافتم، او زمین خورده بود و کف دستش خراش کوچکی برداشته بود؛ چیزی که زیاد من را به تفکر عمیق فرو برد میزان دردی بود که وی حس می کرد ولی همه حاضرین، سعی می کردند به وی تسلی دهند که «چیزی نیست!!»؛ اینکه همه سعی می کردند کودک را آرام کنند امری طبیعی بود، ولی چیزی که غیر طبیعی بود اینکه بعضیها کودک را به تمسخر می گرفتند و با خنده می گفتند: «اینکه چیزی نیست!!!!!» این وضعیت و چند دستگی بین افراد حاضر، مرا به تشتت برداشتهایی انداخت که انسانها در هر امری با یکدیگر دارند.
وقتی به انسانهای حاضر نگاه می کردم این تفاوت را حس کردم که آنهایی که در کودکی و یا در سنین دیگر تجربه افتادن داشتند و یک چنین زخمی را حس کردهاند؛ هر یک به نوعی تجربه خود را برای کودک ابراز می داشتند و با او همدردی می نمودند و این گروه اصلا بر کودک و گریهی او خرده نمی گرفتند؛ ولی آنهایی که به هر دلیلی اصلا تجربه افتادن و زخمی شدن را نداشتند؛ نمی توانستند دردی را که وی تحمل می کند را درک کنند و لذا می گفتند: «این که چیزی نیست!!».
این مساله مرا به یاد وسعت تفاوتهای انسانهادر برخورد با مسائل روحی، ایدئولوژیکی و اعتقادهای قلبی انداخت! در واقع می توان گفت به ازای هر نفری می توان یک تابلوی ایدئولوژی رنگارنگی ترسیم نمود و این دگرگونی و عمق تفاوت است که موجب عدم همگونی باوری و جهان بینی در یک جامعه اسلامی می شود.
بسیج و بسیجی بودن، حسی است که در وجود فرد بسیجی احساس می شود، و تنها کسانی می توانند آن را خوب درک کنند، که خود تجربه چنین حسی داشته باشند، وقتی یک بسیجی هزاران درد و زخم را در پیکر جامعه خود می بیند حس مسئولیت پذیری، ایدئولوژی، دفاع، ابراز وجود، هستی و ... در وجود وی متبلور می شود؛ و در قالب یک حرکت، نماد، شعار و ... بروز می نماید؛ به واسطه این حس شروع به امر به معروف و نهی از منکر می کند؛ به واسطه این حس شروع به اعتراض می نماید؛ به خاطر این حس مثل کودک گریه و شیون سر می دهد و هر حرکت دیگری که بتواند نگران بودن خود را نشان دهد.
اما نکته و مضمون اصلی این متن پرداختن و تعریف این حسهای بسیجی و بسیجی بودن نیست؛ بلکه درکی است که حسهای دیگر در تقابل با آن دارند؛ یا آن را درک کرده و همراهی می کنند و یا به مقابله با آن برمی آیند؛ در حقیقت وقتی که بسیجیان معظلی را در پیکر اجتماع خود لمس می کنند و این حس، دردآور باشد؛ آنها بسان یک کودک حساس، به درد واکنش نشان داده و حرکتی می کنند؛ اجتماعی که به سمت این حرکت هجوم می برند و به آن واکنش می دهند بسیار بسیار متنوع است و بستگی به میزان درک حسی دارد که آنها در وجود، اندیشه و ذهن خود حس می نمایند و لذا با انواع برخوردهای مختلف مواجه می شوند؛ بعضیها با او همراهی می کنند، بعضی ها تسلی می دهند و بعضی ها تسکین و بعضیها یک علامت بزرگ سوال در ذهنشان بوجود می آید و بزرگ شدگی سفیدک چشمانشان آن را نشان می دهد، و بعضیها باردرهم رفتگی صورتشان به آن احساس واکنش می دهند؛
دلیل این همه تنوع نیز به اندازه ابرازاحساسات مردم نسبت به درد در وجود کودک روشن و مبرهن است؛ خلاصه تنها کسانی می توانند بسیجی و بسیجی بودن را خوب درک کنند، که خود سودای ایدئولوژی، جهان بینی و باور قلبی یک بسیجی را در وجود خود احساس کرده باشند.