:

کسی که نهان و آشکار٬ و کردار و گفتارش تفاوتی نکند٬ به راستی امانتش را ادا و عبادتش را خالص کرده است.


پرتال اطلاع رسانی شورای اسلامی شهر ارومیه
اخبار و رویداد ها
دکتر سیامک مختاری : مدیر علمی مرکز مطالعات و پژوهشهای شورای اسلامی شهر ارومیه

دکتر سیامک مختاری : مدیر علمی مرکز مطالعات و پژوهشهای شورای اسلامی شهر ارومیه

نویسنده: آقای نصیرپور/چهارشنبه, 30 فروردین,1396/دسته ها: اخبار

رتبه بندی این مطلب:
بدون رتبه
دکتر سیامک مختاری : مدیر علمی مرکز مطالعات و پژوهشهای شورای اسلامی شهر ارومیه
" شادی گمشده " ؛ بیست گام تا رسیدن به شادی
سخن از کمرنگ بودن شادي در خانواده ها و جامعه است و آرزوي يافتن اين گم شده و باز آمدن اين رفته!
استاد دکتر شفيعی کدکنی در شعری کوتاه با عنوان «طفل شادی»گوید:
طفلی بنام شادی/ دیری است گم شده است/ با چشمهای روشن براق/ با گیسویی بلند به بالای آرزو/ هر کس از او نشانی دارد/ ما را خبر کند/ اين هم نشان ما/ یک سو خلیج فارس/ سوی دگر خزر.
شاعری دیگر نیز در سروده‌ای ‌گوید: ای شادی- آزادی/ روزی که تو بازآیی/ با این دل غم پرورد/ من با تو چه خواهم کرد؟!
چند وقت پیش یکی از آشنایان می‌گفت: در خانه با همسرم نشسته بودیم و پنجره‌ها باز بودند، چند پرنده از پنجره وارد خانه شدند و داخل خانه با صدای بلند به خواندن و هیاهو پرداختند، همسرم گفت: در این چند سالی که ساکن این خانه هستیم هیچگاه چنین وجد و سروری نداشتیم و نوعاً زندگی ما با سردی و خشکی سپری شده است. به تعبیر حکیم طوس «فردوسی» در شاهنامه ؛شادی با خردورزی نیز نسبت مستقیم دارد آنگونه که گوید:
چو شادی بکاهد، بکاهد روان خرد گردد اندر میان ناتوان
«شادی» واژه‌ای فارسی است که در معنای حاصل مصدری به کار می‌رود معروف‌ترین واژه‌های مترادف آن عبارتند از: خوشحالی، بشاشت، ابتهاج، شعف، نشاط، فرح، سرور و ... مفهوم مخالف شادی، غم و اندوه می‌باشد که «غم» در واقع کوتاه شدة «غمّ» (بامیم مشدّد) می‌باشد و در فارسی به تخفیف «م» استعمال می‌شود و مفهوماً مترادف با عبارات: حُزن، اندوه، تیمار، کمَد، غصّه و ... به کار می‌رود. نوعاً در متون ادبی و محاوره «غم» و «شادی» مقابل هم به کار می‌روند.
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
می‌توان گفت: شادی، لذّت بدون درد و حالت خوش و لذّت‌بخشی است که از رسیدن به یکی از اهداف و آرزوها یا مواجهه با مطلوبات، یا انجام کاری که برایمان مفهوم و نتیجه ارزشمندی دارد حاصل می‌شود.
شادی در آیه‌ای از قرآن ؛ مترادف با رضایت آمده است: «کلّ حزب بمالدیهم فرحون»، (هر گروهی به آنچه دارند دلخوشند)، (روم، 32). همچنین به معنی شادمانی و خوشحالی آمده است: «فرحین بما اتاهم الله من فضله»، (از آنچه خداوند به لطف خود به آنان بخشیده، شادمانند)، (آل عمران، 170). و نیز در سورة حدید می‌فرماید: «لکیلا تأسَوا علی ما فاَتکم و لا تفرحوا بما اتاکم»، (تا بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و برآنچه به شما بخشد شادمانی مکنید)، (حدید،23). و آیه اخیر نوعاً مربوط به شادی‌هایی می‌شود که منشأ بیرونی دارند و زوال‌پذیر می‌باشند. و در سورة یونس می‌فرماید: «قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هوَ خیرٌ مما یجمعون»، (بگو به فضل و رحمت خدا باید شادمانی کنند که این بهتر است از آنچه می‌اندوزند)، (یونس،58) «ارسطو» شادی را بهترین و ارزشمندترین داشته ما می‌داند که سایر داشته‌ها مقدمه‌ای برای نیل به آن هستند. و از نظر «بودا» شادی حتّی مهم‌تر و برتر از آرامش می‌باشد. امام صادق (ع) در شرح جنود عقل و جهل، شادی را از جنود عقل برمی‌شمارد: «النشاط و ضده الکسل و الفرح و ضده الحزن» ...
از اهداف مهم یک انسان معنوی ؛ پخش شادی و نشاط به اطرافیان است و تحولی که می‌توان آن را به واقع دگرگونی مبارک نامید، تحوّل در مسیر شادمانی است.
از مهم‌ترین عوامل که می‌تواند زمینه‌ساز شادی باشند عبارتند از:
1- ایمان به خداوند و توجه به جنبه‌های معنوی زندگی: قرآن می‌فرماید: «اَلا انّ اولیاء الله لا خوفٌ علیهم ولا هم یحزنون»، (بدانید که دوستداران خدا نه بیمی برآنهاست و نه اندوهگین می‌شوند)، (یونس،61). «شبلی» نیز می‌گوید: «من عرف الله فلاغمّ له»، (هر کس خدا را بشناسد غمی برای او نیست). امام صادق (ع) به سفیان می‌فرماید: «وقتی اتفاقی تو را غمگین ساخت، لاحول و لاقوة الا بالله بگو که کلید شادی است»، (بحارالانوار، ج75، ص 201). در سورة «نجم»، «خنداندن» و «گریاندن» به خداوند نسبت داده شده‌اند ولی «خنداندن» مقدم بر «گریاندن» آمده است و می فرماید: «و انّه هو اضحک و ابکی»، (و اوست که می‌خنداند و می‌گریاند)، (نجم،53). همچنین رضایت به مقدرات الهی موجب شادی و سرور می گردد. امام صادق(ع) می فرماید: «نشاط و شادی در پر‌تو راضی بودن به رضای خداوند و یقین به دست می آید»، (بحار الانوار، ج68، ص152). اگر کسی به خداوند ایمان و یقین داشته باشد و خود را متّکی به قدرتی قاهر و شکست ناپذیر بداند طبیعی است که این اعتقاد او موجب قوّت قلب، اطمینان خاطر و شادی و سرور باطنی خواهد گردید. البته اگر به صورت اعتقاد قلبی باشد و گرنه به زبان گفتن موثر واقع نمی شود. امیرالمومنین(ع) می فرماید: «یدّعی بزعمه انّه یرجوا الله کذب والعظیم ما باله لایتبیّن رجاهُ فی عمله» مولانا نیز اعتقاد و اعتماد به خدا را مهم ترین وسیله برای مواجهه با غم و غصه می داند. اعتماد به خدا موجب پناه بردن به خدا و تسلیم محض خدا شدن نیز می گردد، همچنین موجب می شود غمهای انسان به غم واحدی تبدیل شود آنگونه که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «و تفرّد من الهموم الا همّا واحداً انفرد به»)، (نهج البلاغه، خ 87) در «فیه ما فیه» نیز آمده است: «من جعل الهموم همّا واحداً کفّاء الله سایر همومه»، (فیه ما فیه، ص 184) و نیز در فراز دیگر از مثنوی گوید:
چون به غایت تیز شد این جو روان غم نپاید در ضمیر عارفان
مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت: 3301
و نیز در حکایت «دوستی خرس» با اشاره به این نکته مهم که اگر انسان به حق منتقل نشود با زوال شادی های زودگذر غمگین می شود می گوید:
گفت از اقــرار عـالم فـاغـم آنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟
مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیت: 2083
در غزلیات دیوان شمس نیز مست خدا شدن را موجب زوال غم می داند و می گوید:
تا نشوی مست خدا، غم نشود از تو جدا تا صفت گرگ بری، یوسف کنعان نبری
و نیز می‌گوید:
گر صید خـدا شوی زغـم رسته شوی گر در صفت خویش روی، بسته شوی
می دان که وجود تو حجاب ره توست با خود منشین که هر زمان خسته شوی
زنده یاد «قیصر امین پور» نیز در سروده معروف خود گوید:
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن زغمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
البته مولانا غم هایی را که نه از روی اختیار و سهل انگاری و یا به سبب امور دنیایی باشند موهبتی خدایی می داند مثلاً می گوید:
شاد از غم شو که غم دام لقاست اندرین ره سوی پستی ارتقاست
مثنوی، دفتر سوم، بیت: 509
و بی دردی و غم ندیدن فرعون را ناشی از رویگردانی خداوند از وی می داند:
در همه عمرش نـدیـد او درد سر تا ننالد سوی حــق آن بــدگهر
داد او را جمله مــلک این جهان حق ندادش درد و رنج و اندوهان
درد آمــد بهتر از مــلک جـهان تا بخوانی مــر خــدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگی است خـواندن با درد از دلبـردگی است
مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت: 201-204
از نگاه مولانا، غم و غصه های ارزشمند موجب نزدیکی به خدا می شود:
فکر غـم گـر راه شادی مـی زند کار سازی های شادی می کند
خـانه مـی روبد بـه تندی او زغیر تا در آید شادی تو زاصل خیر
مـی فشاند بـرگ زرد از شاخ دل تـا بــروید بــرگ سبز متّصل
دین گریزی و دین ستیزی موجب پیدایش بحرانهای سر گانه معرفتی، اخلاقی و روانی می شود که بحران روانی موجب افسردگی، اضطراب، ناآرامی و... می گردد. چند روز پیش آقای دکتر ماندگار متخصص معروف قلب در مصاحبه ای گفته بود: در روزگار ما بیشتر از فشار خون، چربی، نمک و دیگر بیماری ها، «استرس» موجب مرگ و میر می گردد. و اصطلاحاً به استرس قاتل شماره یک گفته می شود. مؤثرترین عامل برای مواجهه و غالب آمدن بر استرس و استرسورها یاد خداوند و توجّه به جنبه های معنوی می باشد در ارتباط با بحران اخلاقی نیز ارسطو می گوید: شادمانی عبارت است از پرورش خصائص انسانی.
2- عشق نامشروط: از مهم ترین عوامل شادی، عشق بی قید و شرط و بدون بده بستان می باشد که از انسان سرریز کند و شامل همه شود. واقعاً هرکس به چنین مرتبه ای از عشق برسد غمهای هستی، شادی افزای او خواهند شد و به حیات برین زنده خواهد شد. مولانا به واقع عشق را علاج همه دردها می داند و می‌گوید.
ای دوای نخوت و ناموس مــا ای تو افلاطون و جالینوس ما
مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت:24
در دیوان شمس نیز گوید:
ای عشق که جمله از تو شادند وز نور تو عاشقان بــزادند
تــو پـادشهی و جمــله عشّاق همرنگ تو پادشه نــزادند
دیوان شمس، ج2
نیز در غزلی دیگر گوید:
عـاشق شده ای ای دل، سودات مبـارک بـاد از جـا و مکان رستی، آنجات مبارک باد
کفرت همگی دین شد، تلخت همه شیرین ند حلوا شده ای کلّی، حلوات مبـارک بـاد
دیوان شمس، ج2
شادی واقعی از آنِ کسانی است که قلب مالامال از محبت دارند و مانند خورشید که به همه جا می تابد و حتّی اگر بخواهد از پرتو افشانی دریغ نماید نمی تواند اینگونه اشخاص نیز نسبت به همه محبت دارند و دوست و غیر دوست در ابراز محبت برایشان تعیین کننده نیست. نقل شده است که در یکی از جنگهای حضرت علی(ع) نزدیک عصر حضرت(ع) فرمود: جنگ را شروع کنیم، سپاه حضرت(ع) گفتند: اجازه دهید فردا صبح که تازه نفسیم و استراحت کرده ایم حمله کنیم و سپاه دشمن را از پا در آوریم، حضرت(ع) می فرماید: می خواهم حالا جنگ کنیم که خسته باشید و جنگ تلفات کمتری داشته باشد. «مادر ترزا» می گوید: یک قلب شاد، نتیجه قلبی است که از عشق برافروخته شده است. علامه طباطبائی گوید:
چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر توده هایی زپندارها
سهراب سپهری گوید: بهترین چیز/ رسیدن به نگاهی است/ که از حادثه عشق تر است.
و این قطعه از فریدون مشیری نیز در ارتباط با عشق دلنشین است:

ای همه مردم! در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گذارید
هرچه به عالم بوَد اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گربه ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید
«لاکوردر» گوید: آنچه به خداوند مدیونیم نیکی و مهربانی به بندگانش می باشد. کسی که به مرتبه عشق ورزی و شفقت بی قید و شرط و بدون دوخت و دوز رسیده باشد طعم زندگي واقعي را مي‌چشد و در واقع با بركت‌ترين و پرمنفعت زندگي از آن كسي است كه در مهرورزي و محبّت به همنوع، دنبال سود و فايده نيست.
دلا در عاشقي ثابت قدم باش كه در اين ره نباشد كار بي‌اجر
و براي چنين كسي «عشق» خود، عين لذّت و هدف است نه معبر و وسيله‌اي براي رسيدن به هدفهاي بعدي
ما را همين بس راست كه داريم درد عشق مقصود ما ز وصل تو بوس و كنار نيست
عبيد زاكاني
هرچقدر عشق ورزيدن به همنوعان موجب شادي مي‌شود بي‌مهري و محبت نداشتن موجب ملال ‌خاطر مي‌شود. از مهم‌ترين موانع شاد زيستن عبارت است از خشم، كينه، حسد، نفرت و بدخواهي كه عشق به نوعي مانع پيدايش اين پنج صفت مذموم در آدمي مي‌گردد.
«فلورانس اسكاول شین» گويد: نفرت و انزجار بيش از جنگ انسانها را مي‌كشد. عشق به تعبير استاد دكتر ندوشن در كتاب هشدار روزگار مقالة «آيا ايراني همان ايراني است؟» «خورشيد معنوي» است كه: گر فسردی عشق نبودي جهان
از هم بندان مرحوم «ابوترابي» مي‌گفت: بعضاً در دوران اسارت احساس مي‌كرديم ابوترابي (ره) حتي نسبت به ماموري كه مي‌آيد و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار مي‌دهد هم عشق مي‌ورزد و علاقه دارد و این در عین صلابت و قاطعیت می باشد.
عشق دل خـواهــد دل درد آشنا تا به اکسیری کنـد خـاکش طـلا
دل که نشناسد به جز سودای عشق مـی شود جـولانگه عنقای عشـق
گر نبودی عشق، خـود هستی نبود ذوق جــام و نشئۀ مستـی نبـود
کــرد اوّل خالـق مـوت و حیات عشق را فــرمانــروای کـاینات
در دل هــر ذرّه زاجـزای وجـود آفتـاب عشـق را بــاشد شهـود
چون به عــالم باب هستی باز شد صیت «ان اعرف» طنین انـداز شد
عشق بـا آب و گــل آدم سرشت شد عجیـن با طینت زیبـا و زشت
کـارگاه کــون از آن شد در نظام یافت بنیان وجــود از آن قــوام
برد از آن هر فرد زین جمع پریش بهره ای در خورد استعداد خویش
همین روزها که در ایام مبارک ماه رجب واقع هستیم آقای محمدرضا زائری در کانال شخصی اش نوشته است: " دیشب به عیادت یک بیمار رفتم، پیرمرد توی رختخواب افتاده بود و دیگر حتى دستهایش هم حرکت نداشت. مردی که روزگاری برای خودش کسی بود و همه از او حساب می بردند و از هیبتش به خود می لرزیدند حالا در هشتاد، نود سالگی مثل یک کودک هشت، نه ماهه محتاج تر و خشک کردن بود. حرفهایش را هم به درستی و وضوح نمی فهمیدم.
همسرش چند سال است که مثل یک پرستار بالای سر اوست و مادرانه به او رسیدگی می کند. این همسر اول اوست! همسر دومش از وقتی پیرمرد سکته کرده و به رختخواب افتاده دیگر حتى به دیدنش هم نمی آید! تلفنی گفته بود: " نمی تونم این طوری ببینمش، حالم بد می شه!" ولی همسر اول پیرمرد هنوز برایش پول می فرستد! می گوید:" شرعا هنوز همسر اوست و نفقه می خواهد، من که نمی توانم روی حکم خدا پا بگذارم!" می پرسم: شما فوق العاده اید، هر کسی چنین وفایی ندارد" پاسخ می دهد: " من کاری نکرده ام، وقتی در جوانی و شادی اش همراه او بوده ام نمی توانم موقع پیری و ناراحتی رهایش کنم!" عجیب تر این است که پیرزن تا حالا دو بار به خاطر فشار کار و ناراحتی ها سکته کرده و به بیمارستان افتاده ولی باز هم ایستاده و یک تنه از همسرش نگهداری می کند، او را برمی دارد و بغل می گیرد و به حمام می برد، زیرش را تمیز می کند و لقمه در دهانش می گذارد و شبها تا صبح بیدار است چون پیرمرد شبها خوابش نمی برد! عجیب تر از همه اینها این است که می شنوم این زن سالها پیش همین گونه از مادر شوهرش مراقبت کرده! باورم نمی شود، می گوید:" مادر او هم همین طور جاخواب شد، نه سال توی رختخواب بود، خودم زیرش را تمیز می کردم و به حمام می بردمش و غذا به او می دادم!" باورم نمی شود، می پرسم:" نه سال ؟ مادر شوهرتان ؟ " می گوید: "آری، تا روزی که خودم غسلش دادم و گذاشتمش توی قبر" سرم را پایین می اندازم و با خودم می گویم: ما دلمان را به این خوش کرده ایم که با دو رکعت نماز کج و کوله، آنهم با اینهمه ادا و اطوار از "رجبیون" حساب شویم، حالا خدا وقتی چنین بنده هایی دارد اصلا ما به چشمش می آییم ؟ در مقابل این پیرزن احساس حقارت و شرمندگی می کنم. به راستی نام این زن را چه باید گذاشت؟"
3. خنده و گشاده‌روئي
از ديگر عوامل شادي‌آفرين، «لبخند» و تبسّم مي‌باشد كه حتّي اگر زوركي و تصنّعي هم باشد موجب شادماني مي‌گردد، البته در احاديث آمده است كه: خندة زياد قلب را مي‌ميراند ولي منظور خندة توام با قهقه و شادخواري و طغيان نيست لبخندي است كه بر اعتدال و تعادل‌ رواي نيز دلالت مي‌كند. در احاديث ملاقات توام با گشاده‌رويي با ديگران توصيه شده است، پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: «الق اخاك بوجهٍ منبسط»، (ميزان‌الحكمة، ج1، ص 418).
«كريستين بوبن» مي‌گويد: شگفت‌انگيزترين چيز، لبخند است و باز مي‌گويد: لبخند حتّي وقتي بر لبان مرده مي‌نشيند باز هم زيباست. مصداق بارز و شايد از بهترين مصاديق عبارت فوق، عكسي است كه از شهيد «امير حاج اميني» پس از شهادتش گرفته شده و معروف مي‌باشد، لبخندي كه بر چهرة اين شهيد نقش بسته و آرامشي كه در صورتش مشهود است معنويت مضاعفي به عكس داده و يادآور اين بيت از حافظ است كه:
با دل خونين لب خندان بياور همچو جام ني گرت زخمي رسد آیي چو چنگ اندر خروش
مولانا در غزلي گويد:
گل خندان كه نخندد چه كند علم از مشك نبندد چه كند
خنديدن موجب كاهش استرس، تقويت سيستم ايمني بدن، جذاب‌تر شدن ظاهر و ... مي‌گردد گفته‌اند: شبيه‌ترين حالت به خداوند تبسّم مي‌باشد: «اوشو» نيز لبخند را نوعي عبادت مي‌داند. «چارلي چاپلين» مي‌گويد: اگر زندگي صد دليل براي گريه انداختن بياورد تو هزار دليل براي خنديدن بياور.
4. مطالعة ادبيات عرفاني خصوصاً آثار مولانا
مي‌توان گفت: عارفان واقعی شادي محضند ، به گونه‌اي كه ذرّه‌اي افسردگي؛ سردي و غم سیاه [نه سبز که ارزش آفرین است و نتیجه همدلی و احساس فراق از خداوند] در آنها نمي‌توان يافت .
شادي آنها، نتيجه رهيدگي است و آن را از طرف خداوند مي‌دانند.
مولانا در غزل با مطلع:
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
گوید:
گل ازنسرين همي پرسد كه چون بودي در اين غربت؟ همي گويدخوشم زيرا خوشيها زآن دیارآید
غزل:570
و در غزلي ديگر:
آنجا جهان نور است، هم حور و هم قصور است شادي و بزم سور است، با خود از آن نيابم
غزل:1700
مولانا خود را «فرح ‌‌بن الفرح بن‌الفرح» و عین شادی و طرب [نه فقط شخصی شادمان ]مي‌داند و كساني كه با آثارش انس دارند نيز مي‌توانند نصيبي از شادي داشته باشند. خانم «آنه ماري شيمل» مي‌گويد: با اينكه از چهارده سالگي با مثنوي مانوس بوده‌ام ولي حالا هم كه مي‌خوانم غرق در الهام و شادي مي‌شوم. و وقتي در مصاحبه‌اي از او مي‌پرسند: هر روز چند ساعت كار مي‌كند؟ مي‌گويد 15 ساعت و در ادامه مي‌پرسند: با اين همه كار و مطالعه خسته نمي‌شويد؟ مي‌گويد چرا! ولي با خواندن:
اندك اندك جمع مستان مي‌رسند اندك اندك مِي پرستان مي‌رسند
رفع خستگي مي‌كنم!

تعداد نمایش ها (678)/نظرات (0)

کلمات کلیدی:

نوشتن یک نظر

This form collects your name, email, IP address and content so that we can keep track of the comments placed on the website. For more info check our Privacy Policy and Terms Of Use where you will get more info on where, how and why we store your data.
افزودن نظر
آمار بازدید
دی ان ان